یادم میره

امروز یه گربه تو اومده بود تو حیاطمون و قصد رفتن هم نداشت. یاد زمان بچگیم افتادم. خونه مادربزرگم اینا کلی گربه داشت. یادم می آد خیلی تلاش می کردم باهاشون حرف بزنم. و میزدم. جواب هم می دادن. تا آخرش هم ندونستم که اونا چی می گفتن ولی شنونده های خوبی بودند. شاید می گفتن که عیب نداره، بزرگ میشی یادت میره!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر